۱۳۹۰ بهمن ۳۰, یکشنبه

نظرم درباره سوریه

پیش از رخ دادن هر رویداد قابل توجهی در سوریه كه باعث مي شود دوستان آن را به حساب شکست بنده و پیروزی شان تلقی کنند، باید نکاتی را برای شما خواننده گرامی روشن دارم، خاصه دوستانی که از موضع و نظر بنده درباره سوریه مطلع اند و طی این روزها و هفته ها با انواع و اقسام الطاف نظیر ارسال عکس بشار اسد با معمر قذافی یا شیوه های ناگفتنی دیگر، مرا مورد عنایت خود قرار داده اند. به طوری که مجبور شده ام به جای انتشار خوانشم درباره سوریه به زبان فارسی، آن را در رسانه های عربی داخلی و خارجی http://alaqlam.blogspot.com/ منتشر کنم. یک نمونه از این الطاف، صوتی از یک گروه موسیقی رپ بود که درباره حمص می خواند و دردهای کودکان این شهر سوری را یادآور می شد. راستی نمی دانم این دوستان خواننده طی این 60 سال گذشته کجا بوده اند که حتی یک ترانه دست کم درباره رخدادهای نوار غزه نخوانده اند؟ قطع نظر از جانبداری ایران از فلسطینیان و مخالفت این دوستان با چنین موضعگیری هایی، حداقل حس نوع دوستی ما باید در این 60 ساله کمی تحریک می شد و ترانه ای به فارسی درباره فلسطینیان می سرودیم.
واقعیت این است که بنده نه از قبل نظام آقای اسد که هزاران کیلومتر آن سوتر ماست، اجر و مواجبی دریافت می کنم و نه قرار است در صورت بقای ایشان، ارج و قربی دست یابم. کل ماجرا این است که بنده علاوه بر خوانش مواضع هواداران نظام، مواضع مخالفان را از این سو و آن سو می خوانم، خاصه اینکه مواضع این دوستان مخالف بیش از مواضع هواداران در رسانه های غربی و عربی منعکس می شود و دلایلش هم برای شما خواننده گرامی معلوم است.
در نتیجه این خوانش ها و اطلاع از پستی بلندی های حاکمیت و ترکیب جمعیتی و مذهبی و نژادی و نیز عمق تاریخی سیاسی و نقش ژئوپولتیکی این کشور و همچنین روند رخداد این اتفاقات در سوریه، به نتیجه ای چه بسا "کاملا" مختلف با نتیجه برخی از دوستان رسیده ام. تایید مواضع و رویکردها و حتی عملکرد نظام حاکم در سوریه در این برهه زمانی، به معنای تایید قتل و کشتار شهروندان بی گناه نیست، بلکه به معنای خوانش بی طرفانه از رویدادهاست.هرچند که تکلیف خیلی از این کشته شدگان مشخص است و برخی هم معلوم است به دست چه کسانی بر سر دار می روند.
علاوه بر اینکه همواره درباره سوریه کنونی اندیشیده ام، به مرحله پس از سرنگونی نظام حاکم در سوریه هم اندیشیده ام و همواره گزینه های فرارو را واکاوی کرده ام، اما متاسفانه یا خوشبختانه به جایگزینی مناسب نرسیده ام. و از همین روست که وقتی برخی از دوستان تمام تاکید و اصرارشان را در سرنگونی این نظام خلاصه می کنند، پیش خودم فکر می کنم که این دوستان چه علتی برای اینهمه اصرار دارند و آیا در اسلامگرایان چه اخوان و چه سلفی ها، چه دیده اند که اینهمه دست آنان را برای رسیدن به قدرت می فشارند؟ آیا اسلامگرایان در افغانستان و پاکستان (طالبان و القاعده) و عربستان مدل جدیدی از حکومتداری ارایه داده اند که چنان موفق بوده است که نظر این دوستان را جلب کرده است؟ اساسا تئوریسین ها و نظریه پردازان اسلامگرای قدیم و جدید از روزگار حسن بنا و سید قطب و اخوانی ها و وهابی ها و سلفی های امروزی، کارنامه موفقی در ارایه الگوهای حکومتداری داشته اند که اینهمه این دوستان به دنبال آنها دوان اند؟ اسلامگرایانی که در روزگار اپوزیسیون بودن بیرق طرفداری از مسئله فلسطین را برافراشته بودند، اکنون و با رسیدن به مرزهای قدرت در مصر و تونس و لیبی و نیز مراکش و کویت، هیچ موضع شفافی درباره فلسطین اتخاذ نکرده اند و مثلا در مصر، از معاهده کمپ دیوید دستمایه ای برای تهدید آمریکا ساخته اند. چنین گروه ها و احزابی که درباره هیدلاین ها و خطوط اصلی و محوری استراتژی های خود وفادار نیستند، چگونه می توانند درقبال مسائل خرد و جزیی مردم وفادار بمانند یا اساسا موضع مستقلی اتخاذ کنند.
از نظر من،به همان اندازه که براندازی نظام در سوریه برای قطر و عربستان و دیگر کشورها ضرورتی تاریخی است، بقای آن هم، ضرورتی تاریخی است، که طبیعتا این ضرورت تاریخی با گذشت زمان/ تاریخ، یا همچنان برقرار می ماند یا لغو می شود، اما در حال حاضر، این ضرورت همچنان برقرار است. سوای اینکه، نظام حاکم در سوریه، عمقی استراتژیک برای ایران امروز و آینده تلقی می شود، این نظام همچنین عقبه ای یا شاید بتوان گفت آخرین عقبه در برابر اسلامگرایان تندرو و رادیکالی است که قرائت آنان از دین و مفاهیم قدرت در دین، به نقل است نه به عقل.
اما در عرصه منطقه ای و فرامنطقه ای، بازیگران دیگری هم هستند که به صورتی کاملا طبیعی، می کوشند با برانداختن بازیگری بزرگ، بر ویرانه های آن، عمق استراتژیک خود را توسعه و گسترش بخشند. ترکیه، قطر، عربستان با تمام اقمار آن نظیر کویت و امارات و بحرین، نیز آمریکا، اسراییل، اردن، لبنان در محور 14 مارس در عرصه منطقه ای، همگی بازیگرانی هستند که می کوشند از این سفره، سهمی بردارند. این غیر از مواضع لیبی و تونس است که تکلیف آن درباره سوریه مشخص است. آیا تنها علت مخالفت الجزایر با سرنگونی نظام در سوریه چپگرایی و گذشته سوسیالیستی آن است یا علل دیگری هم دارد که ما از آنها غافل مانده ایم؟
در این بین، برایم بسیار خنده دار است که برخی از دوستان معتقدند که براندازی نظام در سوریه به معنای فراهم شدن زمینه براندازی نظام در ایران است. نمی دانم این معادله را بر چه اساسی ساخته اند؟ خودتان دوباره گزاره را مرور کنید: سرنگونی نظام سوریه به معنای سرنگونی نظام در ایران است. آیا ایران وابسته به سوریه است و آیا ایران برای واکنش به بازیگران منطقه ای، از نظر سیاسی یا نظامی، نیاز حیاتی به سوریه دارد. آیا وقوع انقلاب هایی در تونس، لیبی و مصر باعث شده است تا ایرانیان از آنها الگوگیری کنند که اینگونه تصور کنیم براندازی نظام در سوریه به معنای حرکت به سوی ایران است؟ این دوستان، نباید این نکته را از یاد نبرند که ایران برای جلوگیری از رخ دادن چنین سناریویی، عقبه ای صعب العبور به نام عراق را دارد که مهم ترین مانع فراروی حصول چنین رویدادهایی است. اتفاقا به نظر من، سرنگونی نظام در سوریه به معنای تقویت نظام در ایران است ولا غیر.
اما این روزها، خبرهایی درباره برگزاری تظاهرات در دمشق به گوش می رسد. سوای اینکه ما در سوریه، دو استان به نام های دمشق و ریف دمشق داریم و معلوم نیست که این تظاهرات ها در کجا برگزار می شود، این را از یاد نبریم که پس از رها شدن آخرین تیر در ترکش محور غربی - عربی علیه سوریه در شورای امنیت، اکنون این محور به سراغ پایتخت رفته است تا با ناآرام کردن، آن زمینه شانتاژ خبری و انتقال از حمص به دمشق را فراهم سازد، خاصه اینکه ارتش سوریه در حمص دستاوردهایی داشته است که تنها در چند رسانه منعکس می شود.
طبعا این جستار همچون دیگر جستارها یا صحبت هایم برای دوستان خنده دار به نظر خواهد رسید، اما همان گونه که پیش از این هم گفته ام، انسان عبارتست از موضع و انسانیت انسان بی بهره از موضع مستقل، همواره محل تردید است. از این رو، تاکید می کنم که پیش از هرگونه رویداد قابل توجه در سوریه، موضع بنده درقبال سوریه برخاسته از تحلیل و خوانش لحظه به لحظه و نه فقط هر روز رویدادهای سوریه است. اسارت در بند اخبار و مواضع از پیش تعریف شده یا موضعگیری برخاسته از احساسات یا ترس و هراس از ابراز موضع یا هم رنگ شدن و همسویی با مواضع اکثریت، شخصیت ادراکی ما را زیر سئوال می برد. انسان ها در طول تاریخ برای همین مواضع خود و اصرار و پافشاری بر آنها، در تاریخ جاودانه شده اند. قرار نیست بنده جاودانه شوم یا از رهگذر این مواضع جاودانه شوم اما این، تنها گذرگاه تنگی است در این مسیر.

هیچ نظری موجود نیست: