۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

پس این خدا کجاست

ما معمولا علاوه بر دانسته های ذاتی و فطری که خداوند در نهادمان قرار داده تا ضروریات خود را از رهگذر آنها عملی کنیم، موارد و دانسته های دیگری را از محیط اطراف و افراد و جامعه کسب می کنیم و در عرصه علوم به آنها دانسته های اکتسابی می گوییم.
آنچه در وهله درباره یادگیری این دانسته ها به ذهن مان خطور می کند این است که ما دانسته های خود را معمولا از بزرگ ترهای خود کسب می کنیم. و شاید به این نکته چندان توجهی نکنیم که بخش دیگری از دانسته های خود را از کوچک ترهای خود یاد می گیریم.
این مقدمه بهانه ای بود برای گریز زدن به نکته دیگر : من یک بار یکی از مهم ترین موارد شناخت جامعه ایران را از طریق یک پسر افغانی 16 ساله یاد گرفتم: سوار تاکسی که شد شروع کرد به گلایه و شکایت از این زمانه و اینکه چرا باید من اینجوری زندگی کنم و خیلی ها به اسم حاجی و آقا و این قبیل به من زور می گویند و کتکم می زنند. او برای مادرش و خواهرهایش - طوری که می گفت- کار می کرد اما ماموران بازیافت او را زیر مشت و لگد گرفته بودند و او فرار کرده بود.لابه لای حرف هایش انتقادی هم نثار خدا کرد و گفت : پس این خدا کجاست؟ همان لحظه بود که متوجه شدم در جامعه ایرانی هیچ چیز سر جایش نیست حتی خدا! خدا هم مثل بقیه ابزارها، وسیله ای شده برای کسب روزی و معیشت "حلال".
با خودم گفتم : برای اصلاح جامعه ایران خیلی راه مانده است. واقعا که :" کار ایران با خداست".
به امید روزگاری خوش

08-08-24 یا همان 03-06-86

هیچ نظری موجود نیست: