می گویند درخت هر چه پربارتر باشد، افتاده تر است. در جایی دیگر هم گفته اند: از آن نترس که های و هوی دارد، از آن بترس که سر به تو دارد. این دو ضرب المثل به رغم تفاوت ظاهری شان، تشابهی ماهوی دارند. برخی ها هستند که بی سر و صدا و بی غوغا کار می کنند و آن چنان سر در گریبان اند که تو گویی گمشده خود را در اندرون خویش می جویند. اندرونی که پس از تعمق در آن درمی یابی که بسیار ژرف و عمیق است و کاوش در آن، نیاز به غور دارد و کند وکاو.
در همین پیرامون خودمان، بی آنکه متوجه باشیم، هستند آنانی که ظاهر خردشان، روحی کلان و سنگین را به دوش می کشد. آنان در واقع خردنمایانی بزرگ اند که توانسته اند چنان روح سنگینی را در اندرون خویش نهفته دارند. برای پی بردن به آنان، باید ردپایشان را بجویی و اثر آن در زمین را بنگری. هر قدر این جسم به ظاهر خرد، اثری عمیق تر از خود به جای گذارد، می توانی بیشتر به بزرگی اندورنشان پی ببری.
این بزرگی روح اما گاه در گفتاری از آنان نمود می یابد و گاه در نوشتاری؛ گاه به رفتاری می توانی اندرونشان را بکاوی و گاه هم با کرداری در جایی دیگر.
تاکنون از همکار محترم خانم مینا مولایی دو مطلب خوانده ام. یکی را بیش از یک سال پیش درباره نمایشگاه قرآن خوانده ام و طی هفته های گذشته مطلبی دیگر درباره تعارف. اما باید بی تعارف بگویم که نوشته هایشان خواننده را با خود همراه می سازد و تا مطلب را تمام نکنی، نوشته را ترک نمی گویی. بیشتر از این درباره ایشان نمی گویم. شما را با خلاصه ای از نوشته شان تنها می گذارم. امیدوارم بتوانیم در این مملکت نابسامان، سامانی برای این گونه افراد بیابیم و آنان را بشناسیم ، هر چند که اینان خود، خویش را معرفی می کنند و اگر گوهرشناس باشی آنان را در میان سنگ و کلوخ هم خواهی یافت.(به قلم نت نگار)
در همین پیرامون خودمان، بی آنکه متوجه باشیم، هستند آنانی که ظاهر خردشان، روحی کلان و سنگین را به دوش می کشد. آنان در واقع خردنمایانی بزرگ اند که توانسته اند چنان روح سنگینی را در اندرون خویش نهفته دارند. برای پی بردن به آنان، باید ردپایشان را بجویی و اثر آن در زمین را بنگری. هر قدر این جسم به ظاهر خرد، اثری عمیق تر از خود به جای گذارد، می توانی بیشتر به بزرگی اندورنشان پی ببری.
این بزرگی روح اما گاه در گفتاری از آنان نمود می یابد و گاه در نوشتاری؛ گاه به رفتاری می توانی اندرونشان را بکاوی و گاه هم با کرداری در جایی دیگر.
تاکنون از همکار محترم خانم مینا مولایی دو مطلب خوانده ام. یکی را بیش از یک سال پیش درباره نمایشگاه قرآن خوانده ام و طی هفته های گذشته مطلبی دیگر درباره تعارف. اما باید بی تعارف بگویم که نوشته هایشان خواننده را با خود همراه می سازد و تا مطلب را تمام نکنی، نوشته را ترک نمی گویی. بیشتر از این درباره ایشان نمی گویم. شما را با خلاصه ای از نوشته شان تنها می گذارم. امیدوارم بتوانیم در این مملکت نابسامان، سامانی برای این گونه افراد بیابیم و آنان را بشناسیم ، هر چند که اینان خود، خویش را معرفی می کنند و اگر گوهرشناس باشی آنان را در میان سنگ و کلوخ هم خواهی یافت.(به قلم نت نگار)
*****
اول شما بفرماييد! قربان
مينا مولايي
مخلصم... نوكريم... چاكريم... كوچيك شماييم! خيلي مردي... بزرگي... سروري... سايه سر ماييد! ما كسي نيستيم!... هر چه داريم از شما داريم!... درس پس ميديم قربان! بندهنوازي كرديد! قدم بر چشم ما گذاشتيد!... كلبه درويشي ما را منور كرديد!
براي ورود به اين گزارش همين چند سطر كافي است. اين ديالوگهاي آشنا را هميشه و همه جا ميتوان شنيد:
صبح زود؛ جلوي در آسانسور مجتمع و قبل از سوار شدن!نزديك ظهر؛ داخل بانك، مقابل گيشه! عصر؛ داخل تاكسي، موقع پرداختن كرايه!و شب: در خانه، پشت گوشي تلفن و خطاب به آدم آن طرف خط! كارگرداني همه اين صحنهها به عهده «تعارف» است. اينكه تعارف، واقعاً به وجود يك ژن خاص در خون ما ايرانيها (شرقيها) برميگردد، مشخص نيست! اما ميگويند يك صفت كاملا ايراني مشرق زميني است؛ صفتي كه ريشه در فرهنگي كهن دارد. با اينكه در لغتنامه دهخدا، تعارف همراه با ريشه عربي ذكر شده، اما حتي براي عربها هم، كاربردي مانند ما ايرانيها ندارد. با اينكه در لغتنامه دهخدا، تعارف همراه با ريشه عربي ذكر شده، اما حتي براي عربها هم، كاربردي مانند ما ايرانيها ندارد. به نظر ميرسد كه اين بيشتر يك عادت عمومي ما است. موقع تعارف كردن همه شبيه به هم ميشويم. مهم نيست كه در ظاهر چقدر با هم متفاوتيم، وقتي كه پاي تعارف به ميان ميآيد، همگي در قالب يك نقش فرو ميرويم؛ نقشي كه هنرنمايي در آن را از دوران كودكي آموختهايم.
رابطه ما جماعت ايراني با اين الگوي رفتاري خاص، رابطه عجيبي است. اينكه تعارف دقيقا از چه زماني وارد فرهنگ ما شد، معلوم نيست. در گذشته، تعارف تنها بهانهاي براي آغاز آشنايي بوده، اولين مفهومي هم كه در فرهنگ معين و لغت نامه دهخدا، مقابل كلمه تعارف ذكر شده، عبارت «يكديگر را شناختن» است.
فعل تعارف
تعارف ميكنم، تعارف ميكني، تعارف ميكند... صرف اين فعل تمامي ندارد، حداقل نه تا وقتي كه ما به بهانههاي مختلف با هم ارتباط برقرار ميكنيم.
ارسطو فيلسوف يوناني ۲۳۰۰سال پيش در تعريف ارتباط گفته است: «ارتباط عبارتست از جستوجو براي دست يافتن به كليه وسائل و امكانات موجود براي «ترغيب» و «اقناع» ديگران.»
اين ارتباط ممكن است به دلايل گوناگوني به وقوع بپيوندند؛ براي حل مسائل و مشكلات خود و ديگران، رفع تضادها و تعارضات، رد و بدل كردن اطلاعات، درك بهتر خود، رفع نيازهاي اجتماعي، همانند كردن، تعلق به گروه و دوست داشتن و دوست داشته شدن! در هر صورت عامل ارتباط هر چيزي كه باشد، تعارف هم به عنوان يك ارزش اجتماعي وارد اين چرخه ميشود.
ميگويند «تعارف» در ابتدا يك نوع واكنش آگاهانه و اختياري در جهت «احترام گذاشتن» به افرادي بود كه به دليلي ارزشي خاص در زندگي ما داشتند. در اينكه تعارفهاي امروزي، فرزند ناخلف همان احترامهاي ديروزي هستند، بحثي نيست. ولي اين كاركرد تعارف در دهههاي گذشته آرميده است، به دهههاي اخير كه نگاه كنيم تنها ميتوانيم حدس بزنيم كه «همگاني شدن اين رفتار اجتماعي» چقدر به دور شدن آن از نيت اوليه كمك كرده است.
مينا مولايي
مخلصم... نوكريم... چاكريم... كوچيك شماييم! خيلي مردي... بزرگي... سروري... سايه سر ماييد! ما كسي نيستيم!... هر چه داريم از شما داريم!... درس پس ميديم قربان! بندهنوازي كرديد! قدم بر چشم ما گذاشتيد!... كلبه درويشي ما را منور كرديد!
براي ورود به اين گزارش همين چند سطر كافي است. اين ديالوگهاي آشنا را هميشه و همه جا ميتوان شنيد:
صبح زود؛ جلوي در آسانسور مجتمع و قبل از سوار شدن!نزديك ظهر؛ داخل بانك، مقابل گيشه! عصر؛ داخل تاكسي، موقع پرداختن كرايه!و شب: در خانه، پشت گوشي تلفن و خطاب به آدم آن طرف خط! كارگرداني همه اين صحنهها به عهده «تعارف» است. اينكه تعارف، واقعاً به وجود يك ژن خاص در خون ما ايرانيها (شرقيها) برميگردد، مشخص نيست! اما ميگويند يك صفت كاملا ايراني مشرق زميني است؛ صفتي كه ريشه در فرهنگي كهن دارد. با اينكه در لغتنامه دهخدا، تعارف همراه با ريشه عربي ذكر شده، اما حتي براي عربها هم، كاربردي مانند ما ايرانيها ندارد. با اينكه در لغتنامه دهخدا، تعارف همراه با ريشه عربي ذكر شده، اما حتي براي عربها هم، كاربردي مانند ما ايرانيها ندارد. به نظر ميرسد كه اين بيشتر يك عادت عمومي ما است. موقع تعارف كردن همه شبيه به هم ميشويم. مهم نيست كه در ظاهر چقدر با هم متفاوتيم، وقتي كه پاي تعارف به ميان ميآيد، همگي در قالب يك نقش فرو ميرويم؛ نقشي كه هنرنمايي در آن را از دوران كودكي آموختهايم.
رابطه ما جماعت ايراني با اين الگوي رفتاري خاص، رابطه عجيبي است. اينكه تعارف دقيقا از چه زماني وارد فرهنگ ما شد، معلوم نيست. در گذشته، تعارف تنها بهانهاي براي آغاز آشنايي بوده، اولين مفهومي هم كه در فرهنگ معين و لغت نامه دهخدا، مقابل كلمه تعارف ذكر شده، عبارت «يكديگر را شناختن» است.
فعل تعارف
تعارف ميكنم، تعارف ميكني، تعارف ميكند... صرف اين فعل تمامي ندارد، حداقل نه تا وقتي كه ما به بهانههاي مختلف با هم ارتباط برقرار ميكنيم.
ارسطو فيلسوف يوناني ۲۳۰۰سال پيش در تعريف ارتباط گفته است: «ارتباط عبارتست از جستوجو براي دست يافتن به كليه وسائل و امكانات موجود براي «ترغيب» و «اقناع» ديگران.»
اين ارتباط ممكن است به دلايل گوناگوني به وقوع بپيوندند؛ براي حل مسائل و مشكلات خود و ديگران، رفع تضادها و تعارضات، رد و بدل كردن اطلاعات، درك بهتر خود، رفع نيازهاي اجتماعي، همانند كردن، تعلق به گروه و دوست داشتن و دوست داشته شدن! در هر صورت عامل ارتباط هر چيزي كه باشد، تعارف هم به عنوان يك ارزش اجتماعي وارد اين چرخه ميشود.
ميگويند «تعارف» در ابتدا يك نوع واكنش آگاهانه و اختياري در جهت «احترام گذاشتن» به افرادي بود كه به دليلي ارزشي خاص در زندگي ما داشتند. در اينكه تعارفهاي امروزي، فرزند ناخلف همان احترامهاي ديروزي هستند، بحثي نيست. ولي اين كاركرد تعارف در دهههاي گذشته آرميده است، به دهههاي اخير كه نگاه كنيم تنها ميتوانيم حدس بزنيم كه «همگاني شدن اين رفتار اجتماعي» چقدر به دور شدن آن از نيت اوليه كمك كرده است.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر