۱۳۸۸ آذر ۹, دوشنبه

جز سلامتی شما...

خب این هم یک خبر خوش دیگر از سرزمین خوزستان که وضع اقتصادی و فرهنگی اش را شما بهتر از بنده می دانید. بگذارید این وضع را نادیده بگیریم و اندکی به وضع میراث فرهنگی اش اشاره بکنیم. البته من چنین قصدی ندارم فقط خواستم راه را هموار کنم که شما این خبر خبرگزاری مهر را مطالعه کنید:
10 روز از فروریختن کاشیهای فیروزه ای و 80 ساله ساختمان دانشکده تاریخی ادبیات اهواز می گذرد و چنانچه شواهد و تصاویر نشان می دهد مسئولان سازمان میراث فرهنگی برای مرمت قسمت تخریب شده و حفاظت از بقیه کاشی کاریهای در معرض خطر هیچ اقدام عملی نکرده اند. به گزارش مهر، این روزها با وجود آنکه بحث های فراوان درباره راه اندازی موزه در این ساختمان، اما مسئولان سازمان میراث فرهنگی خوزستان با عدم پاسخگویی خود تایید می کنند که هیچ برنامه ای برای کمک به وضعیت فعلی تخریب شده آن ندارند. یکی از کارشناسان این سازمان که نخواست نامش فاش شود با اشاره به این موضوع می افزاید: ساختمان دانشکده ادبیات از بناهای ثبت شده ملی استان خوزستان است اما متاسفانه با وجود تخریب نمای کاشی کاری آن و احتمال ریزش بخش های دیگر نما، هنوز طرح و برنامه ای برای مرمت و مراقبت از این بنا در سازمان اتخاذ نشده است.
طی روزهای گذشته بر اثر بارندگی در شهر اهواز، بخش هایی از نمای کاشی کاری فیروزه ای سر در دانشکده ادبیات دانشگاه اهواز فروریخت و بخش های دیگری نیز در آستانه فروریختن است.
دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید چمران اهواز موسوم به سه گوش هشتاد سال پیش با همکاری مهندسان و معماران ایرانی و آلمانی ساخته شد. معماری به کار رفته در این ساختمان تلفیقی از معماری بومی منطقه و تاریخی ایران است. این ساختمان در سال 1378 به شماره 2407 در فهرست آثار ملی کشور به ثبت رسید.
راستش را بخواهید ما توقعی نداریم جز سلامتی شما مدیران محترم.

به امید روزگاری خوش
30-11-09 یا همان 09-09-88

۲ نظر:

آرزو گفت...

این ها رو که می خوانم وجودم پاره پاره می شه انگار... وجود تاریخی م که اگر تعبیر نابجایی نباشه باید بگم گاهی حس می کنم لای درز این کاشی ها نفس می کشه... این روزها تا خرخره پر از ترس از دست دادنم. می ترسم چشم باز کنم و ببینم چیزی از گذشته نمونده. از همه اون چیزایی که یه روزی هویت ما بودن و امروز برامون تکراری شدن. من از این بی هویت شدنی که داریم به سمتش می تازیم خیلی می ترسم... گاهی فکر می کنم من باید آدم 150 سال قبل از این بودم. خوب یا بد، من این هویت رو دوست دارم...
این روزا ولع عجیبی پیدا کردم که اگه زورم به دنیا نمی رسه لااقل خونه 60 متریم رو شبیه تمام اون چیزایی کنم که ردی از قدیم دارن...

-----------

مثل همیشه نگاه ظریف و نکته سنجی دارید... نگاهی که اونقدر غنیه که لازم نمی بینید تو بوق و کرنا کنیدش. ممنون که به وبلاگ زیادی ساده و زیادی خالی من سر می زنید... :)

محمدرضا گفت...

سلام... داشتم وبلاگ رو مروري مي کردم ..ب ايادداشت شما مواجه شدم ... نوشتي بودي منو لينک کردي..اون موقع اسم وبلاگم مطالعات تاريخي بود.. اومدم يه بار ديگه بهت سربزنم . همين