سخن در باب پرطمطراق گوترین شاعران ایرانی است. خاقانی. پرسش این است که آیا خاقانی خواهد مرد و آیا ما به عنوان میراث داران سنت ادبی ایران، اشعار خاقانی را به زباله دان تاریخ خواهیم فرستاد.
در یک کلام بله. قطعا بسیاری این را نخواهند پذیرفت و برخواهند آشفت. اما باز هم می گویم بله. اما چرا؟
سخن در این باره درازدامن است اما به این علل: کافی است خاقانی را با فردوسی، سعدی، حافظ، مولوی و شعرای همسنگ آنان مقایسه کنید. بی تردید تا زمانی که تمام اشعار خاقانی را نخوانده باشم مجاز به سخن درباب وی نیستم، اما شاید مثل "مشت نمونه خروار است" برای شروع بد نباشد. کافی است دیوان وی را ورق بزنید، در قصاید خاقانی به غیر از مدح کعبه و رسول اعظم و مدح و قدح فلان حاکم و ساکنان بهمان شهر، چه حرف تازه ای وجود دارد؟ در مبحث صنایع شعری، خاقانی به غیر از ایجاد و یا کپی کردن تشبیهات و استعارات شعرای گذشته و موهوم کردن آنها به جای حسی کردنشان و یا ابقای حسی کردنشان، چه کار دیگری کرده است؟ برای اطمینان از این بابت، دو قصیده معروف اش یعنی "هان ای دل عبرت بین" و "صبحگاهی سر خوناب جگر بگشایید" را با دو قصیده از قصاید مدحی اش مقایسه کنید، خواهید دید میزان صنایع حسی و هنری بسیار فراوان تر از قصاید مدحی است. در مقابل، صنایع استدلالی نظیر حسن تعلیل و اضافه های تشبیهی و استعاری وهمی در این قصاید بسی بیشتر از دو قصیده یاد شده است. اما چرا؟ از آن رو که خاقانی هم ایوان مداین را از نزدیک دیده و هم اینکه تجربه از دست دادن فرزند را از سر گذرانیده و در نتیجه، این دو قصیده را به بهترین وجه ممکن سروده است. می توان گفت که این امر درباره بخشی از غزلیات اش نیز صادق باشد. اما قصاید که بخش اعظم دیوان اش را شکل می دهند، سرشار از تعابیر فلسفی، نجومی، علمی، مسیحی، دینی، حرفه ای نظیر نجاری و .... است و این نشان از آن دارد که خاقانی در تلاش برای "عرض هنر پیش یار" - البته اگر اینها را هنر بدانیم- شعری مغلق و پیچیده ارایه داده است. علاوه بر اینکه، بخشی از صور خیال حسی روزگار قبل از خود را کپی برداری کرده، موهوم و مختصر و وهمی کرده، در دیوان خود ارایه داده است.
ذهن امروزین این گونه اشعار و عرض اندام ها را برنمی تابد. افزون بر این، زمانی که این شاعر را با حافظ مقایسه کنیم، از او چه می ماند؟ هیچ. خاقانی دربرابر حافظ سپر می اندازد، چرا که نه معنایی و گفته ای برای گفتن دارد و نه تصویر خیال انگیز زیبایی برای عرضه کردن.
این امر درباره عنصری، انوری، وطواط، تا حدی نظامی و بسیاری از شعرای بی نام و نشان اما پرطمطراق گوی فارسی زبان مصداق می یابد.
دوستی می گفت: برای جلوگیری از دور ریختن اشعار خاقانی و امثال اش بیاییم سلایق را تغییر دهیم. اما پرسش این است که چه گونه ممکن است سلایق دیگران را تغییر داد و اینکه به چه قیمتی این کار را انجام دهیم؟ به قیمت از دست دادن حافظ و فردوسی و مولوی و سعدی؟ آیا درست است که به فرض ممکن بودن تغییر سلایق، این شعرا را فدای خاقانی بکنیم و به دیگران بگوییم سلیقه اتان را درباه خاقانی تصحیح و تغییر دهید؟
خاقانی رفتنی است، همچنانکه عنصری و انوری نیز رفتنی اند. دیر یا زود. اما نگرانی ام این است که روزی، لحظه رفتن سعدی و حافظ فرا رسد. نظرتان چیست؟
برآشفت اید؟ بیشتر فکر کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر