حتما شما هم این تجربه را پشت سر گذارده اید: دیرزمانی چشم انتظار عزیزی بوده اید و به محض دیدار، او را در آغوش گرفته و غرق بوسه کرده اید و دهها تجربه مشابه. واقعا خاستگاه این کنش ما انسانها به هنگام دیدار همدیگر کجاست و اساسا چرا ما همدیگر را می بوسیم، در آغوش می گیریم. از همدیگر احساس تنفر پیدا می کنیم، با هم می رقصیم و ....
اگر دل و دماغ خواندن این مطلب را ندارید در همین ابتدا بنویسم که اینها ناشی از روح ماست. اما اگر حوصله دارید، با هم جلوتر برویم و بدانیم اینکه می گوییم روح منظور چیست؟
ببینید ارواح زمانی که کنشی یا کارکردی از خود بروز می دهند، اولین و شاید بتوان گفت تنها تجلی گاه آن تن و پیکر و اندام و جسم ماست. این جسم ابتدایی ترین ابزار نمایان ساز کنش و واکنش روح ماست. مثلا زمانی که ارواح به همدیگر تمایل پیدا می کنند ( تمایل از ریشه میل و میلان است به معنای مایل و کج شدن) به طرف همدیگر حرکت می کننند تا همدیگر را جذب کنند و به همدیگر گره خورند و به هم بپیوندند.ببینید چه قدر زیباست. هر قدر این ارواح به همدیگر مشتاق تر باشند، نمود این کارکرد و اشتیاق در عالم خارج یعنی در جسم و پیکر ما بارزتر و شدیدتر است. مثلا آن قدر در پیکر ما متبلور می شود که روح دوست دارد از دم دست ترین منفذ پیکر ما خارج شود تا به روح محبوب خود بپیوندند اما از آن رو که پیکر و اندام ما ظرفیت این کنش و واکنش را ندارد، روح به بوسه بسنده می کند، به گریه بسنده می کند.
وقتی به اینجای مسئله فکر می کنم، همواره پیش خودم می گویم: آخ بیچاره روح. اسیر تن و پیکر ماست. تصور کنید حال دو روح از همدیگر جدا باشند و یکی به عالم آخرت رود و دیگری در این اسارتگاه بماند. آخ که چه قدر این روح زجر خواهد کشید. اینجاست که مبحث غفلت پیش می آید.
مولوی گفته: استن (ostone) این عالم ای جان غفلت است/ هوشیاری مر جهان را آفت است. اینجاست که به اهمیت غفلت و فراموشی پی می بریم و می فهمیم که هیچ چیز در این جهان بی حکمت نیست.
به بحث اصلی خود بازگردیم:موسیقی گوش می دهیم. موسیقی چنان در ما تاثیر می گذارد که شروع به رقص و پایکوبی می کنیم. اما واقعا این "ما" کیست؟ این ما همان روح است نه ما. در واقع ما به مجاز (علاقه حال و محل در زبان ادبیات) از روح به ما تعبیر می کنیم. چون روح در اندرون تن ماست. اما شاید از آن رو که ما تعمق نمی کنیم و به سطح بسنده کرده ایم از روح تعبیر به ما می کنیم. و آن قدر در این سطح مانده ایم و روح خود را فراموش کرده ایم که اکنون عالم ارواح برایمان ترسناک است و آن قدر از آن می ترسیم که می کوشیم آن را نفی و رد کنیم. به نظر می رسد این مبحث بسیار گسترده و متشعب باشد.
ادامه دهیم: به هنگام شنیدن موسیقی تاثیر گذار روح ما شروع به ابزار جنب و جوش می کند؛ گاه با سر تکان دادن و به آرامی پای به زمین زدن اما گاه شدیدتر می شود وجسم شروع به رقص و پایکوبی می کند. اینجا ذهن به سراغ مولوی می رود. زمانی که در کوچه و بازار به شوق دیدار معشوق ازلی پای کوبی می کرد. به این مبحث هم خواهیم پرداخت.
حال تصور کنید یکی به شما بگوید: نرقص. پای کوبی نکن و از این قبیل. طبعا اولین واکنش، آزردگی روح است. زیرا آن را مقید و در زنجیر عقل کرده ایم و از آن خواسته ایم که به گونه ای دیگر شادی و ابتهاج خود را نمایان سازد.
اگر دل و دماغ خواندن این مطلب را ندارید در همین ابتدا بنویسم که اینها ناشی از روح ماست. اما اگر حوصله دارید، با هم جلوتر برویم و بدانیم اینکه می گوییم روح منظور چیست؟
ببینید ارواح زمانی که کنشی یا کارکردی از خود بروز می دهند، اولین و شاید بتوان گفت تنها تجلی گاه آن تن و پیکر و اندام و جسم ماست. این جسم ابتدایی ترین ابزار نمایان ساز کنش و واکنش روح ماست. مثلا زمانی که ارواح به همدیگر تمایل پیدا می کنند ( تمایل از ریشه میل و میلان است به معنای مایل و کج شدن) به طرف همدیگر حرکت می کننند تا همدیگر را جذب کنند و به همدیگر گره خورند و به هم بپیوندند.ببینید چه قدر زیباست. هر قدر این ارواح به همدیگر مشتاق تر باشند، نمود این کارکرد و اشتیاق در عالم خارج یعنی در جسم و پیکر ما بارزتر و شدیدتر است. مثلا آن قدر در پیکر ما متبلور می شود که روح دوست دارد از دم دست ترین منفذ پیکر ما خارج شود تا به روح محبوب خود بپیوندند اما از آن رو که پیکر و اندام ما ظرفیت این کنش و واکنش را ندارد، روح به بوسه بسنده می کند، به گریه بسنده می کند.
وقتی به اینجای مسئله فکر می کنم، همواره پیش خودم می گویم: آخ بیچاره روح. اسیر تن و پیکر ماست. تصور کنید حال دو روح از همدیگر جدا باشند و یکی به عالم آخرت رود و دیگری در این اسارتگاه بماند. آخ که چه قدر این روح زجر خواهد کشید. اینجاست که مبحث غفلت پیش می آید.
مولوی گفته: استن (ostone) این عالم ای جان غفلت است/ هوشیاری مر جهان را آفت است. اینجاست که به اهمیت غفلت و فراموشی پی می بریم و می فهمیم که هیچ چیز در این جهان بی حکمت نیست.
به بحث اصلی خود بازگردیم:موسیقی گوش می دهیم. موسیقی چنان در ما تاثیر می گذارد که شروع به رقص و پایکوبی می کنیم. اما واقعا این "ما" کیست؟ این ما همان روح است نه ما. در واقع ما به مجاز (علاقه حال و محل در زبان ادبیات) از روح به ما تعبیر می کنیم. چون روح در اندرون تن ماست. اما شاید از آن رو که ما تعمق نمی کنیم و به سطح بسنده کرده ایم از روح تعبیر به ما می کنیم. و آن قدر در این سطح مانده ایم و روح خود را فراموش کرده ایم که اکنون عالم ارواح برایمان ترسناک است و آن قدر از آن می ترسیم که می کوشیم آن را نفی و رد کنیم. به نظر می رسد این مبحث بسیار گسترده و متشعب باشد.
ادامه دهیم: به هنگام شنیدن موسیقی تاثیر گذار روح ما شروع به ابزار جنب و جوش می کند؛ گاه با سر تکان دادن و به آرامی پای به زمین زدن اما گاه شدیدتر می شود وجسم شروع به رقص و پایکوبی می کند. اینجا ذهن به سراغ مولوی می رود. زمانی که در کوچه و بازار به شوق دیدار معشوق ازلی پای کوبی می کرد. به این مبحث هم خواهیم پرداخت.
حال تصور کنید یکی به شما بگوید: نرقص. پای کوبی نکن و از این قبیل. طبعا اولین واکنش، آزردگی روح است. زیرا آن را مقید و در زنجیر عقل کرده ایم و از آن خواسته ایم که به گونه ای دیگر شادی و ابتهاج خود را نمایان سازد.
ادامه دارد
۱ نظر:
سلام برادر
لينك تون كردم
خواستيد لينكم كنيد
http://mammadnabudi.blogfa.com/
ارسال یک نظر