دیشب کتاب "درخت هستی" از محی الدین ابن عربی را می خواندم. این کتاب عربی درباره خلفت جهان و تفسیر عرفانی برخی از آیات قرآنی و خلقت انسان است. اما پیش از هر چیز باید ابن عربی را معرفی کنم. محی الدین ابو عبدالله ابن عربی یکی از اندیشمندان و اندیشه ورزان جهان اسلام در قرن ششم و هفتم است که در مرسیه یکی از شهرهایی که مسلمانان در اسپانیا ایجاد کردند ولادت یافت. بعدها مسلمانان این شهر و دیگر شهرهایی که بنا نهادند نظیر اندلس را به دلیل قدرت گرفتن مسیحیان، ترک کردند و آنها را به مسیحیان واگذاردند. این شهر در کنار دیگر شهرهای اسلامی در جنوب اسپانیا و نیز شهرهای دیگری که در مراکش امروزی قرار دارند، نقش عظیمی در خدمت به پیشرفت دانش جهان اسلام داشته اند.
ابن عربی که در میانه قرن ششم هجری ولادت یافته بود، بعدها و پس از چندین سفر به قاهره، تونس، الجزایر، عراق، مکه، در دمشق رحل اقامت افکند و در همانجا نیز رحلت کرد. این اندیشه ورز مسلمان بیش از چهارصد کتاب تالیفی دارد که تاکنون اندیشه ورزان مدرن غربی و مسلمان در حال واکاوی و بررسی اندیشه های وی و دستاوردهای فکری وی هستند. "چنین گفت ابن عربی" نوشته نصر حامد ابو زید اندیشمند و فیلسوف دگراندیش مصری که در جهان معاصر به عنوان یکی از اندیشمندان فلسفی جهان به شمار می رود و هم اکنون در دانشگاه لیدن هلند کرسی استادی دارد، یکی از دهها بلکه شاید صدها کتابی است که درباره آرا و اندیشه های این اندیشمند مسلمان به نگارش درآمده است. نمونه دیگر کتاب "الانوثه فی فکر ابن عربی" (عنصر مونث در اندیشه ابن عربی) است که اخیرا خانمی به نام نزهه براضه آن را به نگارش درآورده که خوشبختانه در نمایشگاه اخیر کتاب تهران توانستم آن را خریداری کنم. در این کتاب به یکی از مباحث بحث انگیز در ایران یعنی "تعریف رجل سیاسی" پرداخته شده که براساس تفسیر ابن عربی از یکی از آیات قرآن که در آن "رجال" به معنای مذکر و مونث آمده، بسیار زیبا کلمه "رجل" تعریف و مشخص شده است.
در ایران، این اندیشمند را با سه کتاب "فصوص الحکم"، "فتوحات مکیه" و "الانسان الکامل" می شناسند که فکر می کنم تمامی این کتابها همزمان یا اندکی پس از وی به دست عارفان ایرانی افتاد و آنها را ترجمه کردند. مولانا جلال الدین بلخی یکی از ریزه خواران خوان وی است و اندیشه های صوفیانه ابن عربی در مطاوی مثنوی مولوی هویداست.
فلسفه آفرینش، نگرش عرفانی به جهان، انسان و خدا و پرداختن به علوم عصر از جمله محورهای اندیشه ابن عربی است. در "درخت هستی" که آن را مانند دیگر کتب خویش به عربی اما به زبان بسیار سهل و روان و شیوا به نگارش درآورده است، هدف از خلقت جهان، تفسیر و شرح عرفانی شماری از آیات قرآنی به صورتی موجز اما مفید آمده است.
در اینجا تنها به دو مورد اشاره می کنم. (آه ای کاش که این کتاب به فارسی ترجمه می شد): ابن عربی در ادامه شرح و تفسیر کلمه "کن" (باش) در قرآن، آن را دانه و بذر درخت هستی نامیده و سپس در تفسیر دو حرف این کلمه، آیات متعددی آورده است. مثلا می گوید: حرف "ن" در این کلمه از نگاه انسان پاک همان پایه و اساس کلمه "نور" است. اما از نگاه شیطانیان، این حرف پایه و اساس "نار" است. "ک" نیز مثلا یادآور همان آیه "کنتم خیر امه اخرجت للناس" است یا آیاتی دیگر که در کتاب آمده است.
ابن عربی سپس آنگاه که به موضوع هدف از خلقت می رسد، هدف آن را پیغمبر اسلام می دادند و بعد از آن به برخی از نمادهای آن در دنیا اشاره می کند که شاید یکی از ساده ترین این موارد، ترکیب اندام آدمی است. از نگاه وی ، اندام انسان شکل دهنده کلمه "محمد" است. سر انسان همان میم، دست را اگر به کمر پیوند بزنیم (بنگرید به شکل کلمه محمد) حرف "ح" شکل می گیرد. شکم انسان هم "میم" دیگر است و پاها را اگر اندکی باز کنیم همان "دال" کلمه محمد است.
نمونه دیگر، پنج انگشت آدمی است که نماد پیغمبر، ابوبکر، عمر، عثمان و امام علی هستند. حواس پنج گانه آدمی هم هر کدام نماد چیز خاصی هستند. مثلا حس بینایی انسان را به نماز دعوت می کند براساس این حدیث که "قره عینی فی الصلاه" (نماز مایه نور چشم من است) حس لامسه نیز یادآور زکات است: زیرا خداوند گفته است: "خذ الصدقه من اموالهم". حس چشایی نیز نماد ضرورت کناره گیری از طعام است. آنگاه که موعد صیام و روزه می رسد. حس شنوایی نیز ما را به شنیدن ندای حق فرا می خواند: "واذن فی الناس" وبالاخره حس بویایی انسان را به بوییدن انفاس توحید دعوت می کند.
شاید از نگاه خردورزانه ما این شرح و تفسیر سست و بی مایه به نظر رسد. اما نگاه عارفانه عرفا این حق را دارد که هستی را به مذاق و نه براساس تجربیات تفسیر و شرح نماید و در این میان، چه شرحی عارفانه تر از اینها و واقعا "هنری بهتر از این؟".
ابن عربی که در میانه قرن ششم هجری ولادت یافته بود، بعدها و پس از چندین سفر به قاهره، تونس، الجزایر، عراق، مکه، در دمشق رحل اقامت افکند و در همانجا نیز رحلت کرد. این اندیشه ورز مسلمان بیش از چهارصد کتاب تالیفی دارد که تاکنون اندیشه ورزان مدرن غربی و مسلمان در حال واکاوی و بررسی اندیشه های وی و دستاوردهای فکری وی هستند. "چنین گفت ابن عربی" نوشته نصر حامد ابو زید اندیشمند و فیلسوف دگراندیش مصری که در جهان معاصر به عنوان یکی از اندیشمندان فلسفی جهان به شمار می رود و هم اکنون در دانشگاه لیدن هلند کرسی استادی دارد، یکی از دهها بلکه شاید صدها کتابی است که درباره آرا و اندیشه های این اندیشمند مسلمان به نگارش درآمده است. نمونه دیگر کتاب "الانوثه فی فکر ابن عربی" (عنصر مونث در اندیشه ابن عربی) است که اخیرا خانمی به نام نزهه براضه آن را به نگارش درآورده که خوشبختانه در نمایشگاه اخیر کتاب تهران توانستم آن را خریداری کنم. در این کتاب به یکی از مباحث بحث انگیز در ایران یعنی "تعریف رجل سیاسی" پرداخته شده که براساس تفسیر ابن عربی از یکی از آیات قرآن که در آن "رجال" به معنای مذکر و مونث آمده، بسیار زیبا کلمه "رجل" تعریف و مشخص شده است.
در ایران، این اندیشمند را با سه کتاب "فصوص الحکم"، "فتوحات مکیه" و "الانسان الکامل" می شناسند که فکر می کنم تمامی این کتابها همزمان یا اندکی پس از وی به دست عارفان ایرانی افتاد و آنها را ترجمه کردند. مولانا جلال الدین بلخی یکی از ریزه خواران خوان وی است و اندیشه های صوفیانه ابن عربی در مطاوی مثنوی مولوی هویداست.
فلسفه آفرینش، نگرش عرفانی به جهان، انسان و خدا و پرداختن به علوم عصر از جمله محورهای اندیشه ابن عربی است. در "درخت هستی" که آن را مانند دیگر کتب خویش به عربی اما به زبان بسیار سهل و روان و شیوا به نگارش درآورده است، هدف از خلقت جهان، تفسیر و شرح عرفانی شماری از آیات قرآنی به صورتی موجز اما مفید آمده است.
در اینجا تنها به دو مورد اشاره می کنم. (آه ای کاش که این کتاب به فارسی ترجمه می شد): ابن عربی در ادامه شرح و تفسیر کلمه "کن" (باش) در قرآن، آن را دانه و بذر درخت هستی نامیده و سپس در تفسیر دو حرف این کلمه، آیات متعددی آورده است. مثلا می گوید: حرف "ن" در این کلمه از نگاه انسان پاک همان پایه و اساس کلمه "نور" است. اما از نگاه شیطانیان، این حرف پایه و اساس "نار" است. "ک" نیز مثلا یادآور همان آیه "کنتم خیر امه اخرجت للناس" است یا آیاتی دیگر که در کتاب آمده است.
ابن عربی سپس آنگاه که به موضوع هدف از خلقت می رسد، هدف آن را پیغمبر اسلام می دادند و بعد از آن به برخی از نمادهای آن در دنیا اشاره می کند که شاید یکی از ساده ترین این موارد، ترکیب اندام آدمی است. از نگاه وی ، اندام انسان شکل دهنده کلمه "محمد" است. سر انسان همان میم، دست را اگر به کمر پیوند بزنیم (بنگرید به شکل کلمه محمد) حرف "ح" شکل می گیرد. شکم انسان هم "میم" دیگر است و پاها را اگر اندکی باز کنیم همان "دال" کلمه محمد است.
نمونه دیگر، پنج انگشت آدمی است که نماد پیغمبر، ابوبکر، عمر، عثمان و امام علی هستند. حواس پنج گانه آدمی هم هر کدام نماد چیز خاصی هستند. مثلا حس بینایی انسان را به نماز دعوت می کند براساس این حدیث که "قره عینی فی الصلاه" (نماز مایه نور چشم من است) حس لامسه نیز یادآور زکات است: زیرا خداوند گفته است: "خذ الصدقه من اموالهم". حس چشایی نیز نماد ضرورت کناره گیری از طعام است. آنگاه که موعد صیام و روزه می رسد. حس شنوایی نیز ما را به شنیدن ندای حق فرا می خواند: "واذن فی الناس" وبالاخره حس بویایی انسان را به بوییدن انفاس توحید دعوت می کند.
شاید از نگاه خردورزانه ما این شرح و تفسیر سست و بی مایه به نظر رسد. اما نگاه عارفانه عرفا این حق را دارد که هستی را به مذاق و نه براساس تجربیات تفسیر و شرح نماید و در این میان، چه شرحی عارفانه تر از اینها و واقعا "هنری بهتر از این؟".
به امید روزگاری خوش
09-05-24
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر