تاکسی چنان با سرعت می رفت و یکباره ترمز می گرفت که گویی راننده قصد شکنجه اش را دارد. راننده گاز می داد تا اینکه به نیم قدمی ماشین جلویی می رسید و ترمز. سپس سبقت از نوع مجاز و غیر مجاز.تا اینکه بعد از کلی این سو و آن سو شدن داخل تاکسی، به مقصد رسید. آهی از درون کشید و پیاده شد. هنوز پیاده نشده بود که فریاد بلند راننده ای را شنید که بر راننده جلویی نهیب می زد که برو جلو. برای یک لحظه میخکوب شد اما بعد راه افتاد. قدم زنان می رفت. از کنار باجه تلفنی رد شد که دختری گوشی گرفته بود و با فریاد به آن سوی خطی می گفت: مگر نمی شنوی که می گویم اعتبار موبایلم تمام شده؟ دارم از تلفن عمومی زنگ می زنم چرا جواب نمی دهی؟
رد شد؛ ضجه های زن همسایه یادش آمد که شوهرش برای ساقط کردن جنینش، محکم می زد به شکمش. بی پولی هم بد دردی است. یکباره فکرش رفت سراغ صحبت های دوستش که می گفت: شاعران پست مدرن ما نیز آثار موفقی داشته اند و توانسته اند به خوبی با مخاطبان و افراد جامعه ارتباط برقرار کنند.
تمامی این اتفاقات در کمتر از نیم ساعت روی داد. چشم باز کرد؛ عمل وازکتومی با موفقیت وبه آسانی انجام شده بود.
به امید روزگاری خوش
09-10-02 یا همان 10-07-88
رد شد؛ ضجه های زن همسایه یادش آمد که شوهرش برای ساقط کردن جنینش، محکم می زد به شکمش. بی پولی هم بد دردی است. یکباره فکرش رفت سراغ صحبت های دوستش که می گفت: شاعران پست مدرن ما نیز آثار موفقی داشته اند و توانسته اند به خوبی با مخاطبان و افراد جامعه ارتباط برقرار کنند.
تمامی این اتفاقات در کمتر از نیم ساعت روی داد. چشم باز کرد؛ عمل وازکتومی با موفقیت وبه آسانی انجام شده بود.
به امید روزگاری خوش
09-10-02 یا همان 10-07-88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر