۱۳۸۸ آبان ۲۴, یکشنبه

به کجا روانیم

واقعا ما به کجا روانیم؟ بعضی وقت ها لازم می شود که انسان درباره آینده و سرنوشت خود درنگی کند و بیندیشد. مردم شایعه را دوست دارند و به آن دلخوش می کنند و زندگی خود را براساس آن سامان می دهند. مردم خیلی دوست دارند از همدیگر بدزدند و به همدیگر رحم نکنند و در اندرون خود آن را زیرکی بدانند و تمامی زیرکی را در این بدانند. مردم حتی بیشتر از بینی خود را هم نمی بینند یا شاید سعی می کنند که اصلا بیشتر از نوک بینی خود را نبینند تا راحت و آسوده زندگی کنند. مردم به همدیگر رحم نمی کنند به راحتی دروغ می گویند و آن را ضرورت زندگی و به راه انداختن کار خود و دیگران می دانند. مردم به تنها چیزی که بها نمی دهند، دانستن است. ندانی راحت تری. واقعا همین طور هم هست. پس وارد کردن اینهمه کالاهای پیشرفته برای دانستن و دانایی و آگاهی و تمامی افعال از این دو ریشه برای چیست؟ موبایل، ماهواره، تلویزیون، اینترنت، روزنامه، مجله و هزار و یک رسانه و ابزار قدیم و جدید برای کسب آگاهی و اطلاع. واقعا مردم آگاهی را دوست دارند؟ اگر دارند چرا پس اینهمه نادان به نظر می رسند. دانشگاه ها پر است از دانشجویان؛ همه هر چهار سال فارغ التحصیل می شوند و همه ادعای دانایی و آگاهی دارند اما دانایی را نمی دانند و حتی می پرهیزند از دانایی. جالب است که در زبان فارسی افراد دانا و دانشمند را فرهیخته می نامند و همان طور که می دانید کلمه فرهیخته همان پرهیخته است و از ریشه پرهیز و خودداری است و بدین ترتیب در این جامعه به پرهیزندگان جایزه می دهند و بها می دهند و آنان را بالای سر خود می گذارند. شاید هم اصلا پرهیز از گناه است که دیگر تلقی آن برای دانشمند بی معناست. چرا که متقیان و افراد پرهیزگار فرهیخته می شوند و نه افراد دانشمند. نمی دانم شاید مغزم قفل کرده است و همه چیز را خلط کرده ام اما هر چه هست این است که جامعه به راه خطا می رود، متوقفش کنیم لطفا.

به امید روزگاری خوش
09-11-15 یا همان 24-08-88

هیچ نظری موجود نیست: