۱۳۸۸ دی ۱۴, دوشنبه

دانشگاه های ما

در همین ابتدای کلام بگویم واقعا گل بگیرند در این دانشگاهها را. واقعا این دانشگاه هایی که ما داریم چه جور دانشگاه هایی هستند؟ کافی است یک بار سری بزنید به یکی از همین دانشگاه ها در تهران یا شهرستان ها فرقی نمی کند و ببینید واقعا این ها را می شود دانشگاه نامید. از ابتدای ترم تا همان مهلتی که خود دانشجو برای مطالعه و آمادگی در دانشگاه تعیین می کند، دانشجو فقط مشغول گپ زدن و با عرض معذرت لاس زدن و این ور و آن ور پریدن و است و پایان ترم که می رسد می خزد در اتاقی موسوم به اتاق مطالعه که گوش تا گوش آن پر می شود از دانشجویان درسخوان. بعد هم که همه به خصوص در دانشگاه های دولتی با نمره های بالا جزوات و نه کتابهای درسی را پاس می کنند و ترم تمام می شود و می رود و در پایان چهار سال لیسانس یا دو سال فوق لیسانس فرد موسوم به دانشجو مدرکی می گیرد و با آن قمپز در می کند و ژست روشنفکری می گیرد و به همه چیز پشت پا می زند و خدا و پیغمبر و هویت و فرهنگ خود را منکر می شود تا ثابت کند که روشنفکر است چرا که روشنفکری در انکار همه اصول و معیارهایی متفق علیها تجلی و نمود می یابد. چرا که روشنفکر باید روشن باشد. نباید که به چیزی ایمان و باور داشته باشد و این را همه پیوند می زند به مسائل هرمنوتیک و قرائتهای چندگانه از متن و قس علیهذا. درست است که اصل دانش بر تشکیک است اما خود تشکیک هم معیارهایی و ضوابطی دارد و بی گدار نمی توان وارد دنیای تاویل و این قبیل مسائل شد.
بگذریم. مسئولان دانشگاه هم که بیا و ببین. نه تکلیفی از دانشجو می خواهند و نه آن را وسط دریای رشته اش هل می دهند تا مجبور بشود خود را از آب بکشد بیرون و چیزی به همراه داشته باشد. جزوه ای یا گزیده ای از یک متن را برایش کپی می گیرند. جالب اینجاست که خود استاد به اتاق زیراکس مراجعه می کند و برایشان جزوه را کپی می گیرد مبادا که خاطرشان آزرده شود. صندلی های امتحان را هم یک هفته قبل از امتحانات برایشان چیده اند تا حاضر و آماده یک امتحانی بدهند و یک نمره ای بگیرند و بعدش خداحافظ شما.
بازهم بگذریم. تمام مسئولیت به گردن و به عهده دانشجو نیست. به هر حال، دانشجو زاده همین فرهنگ جامعه است؛ فرهنگی که نه مطالعه را تشویق می کند بلکه از مطالعه می گریزد و بیشتر شنیداری است تا خواندنی. فرهنگی که اهالی آن تمام اطلاعاتشان را از این کس و آن کس می شنوند و نه می خوانند. دیگر چه انتظاری از دانشجو داری. در ثانی نوجوانی که 18 ساله است و در اوج غلیان عواطف و احساسات است، زمانی که با جنس مخالف خود مواجه می شود چه پسر چه دختر فرقی نمی کند، دست و پای خود را گم می کند. در همان سال اول عاشق می شود و از درس و زندگی می افتد و اصلا درس را به بهانه معشوق و معشوقه می خواند البته اگر بخواند. خب وقتی که پدر و مادر فرزندشان را از تعامل با جنس مخالفشان منع می کنند، وقتی وارد دانشگاه می شود و نه مادری بالای سرش است و نه پدری -خاصه زمانی که از شهرستان آمده باشد - دیگر چه انتظاری از دانشجو دارید. پس گناه همه به عهده دانشجو نیست. دانشجو می نشیند و باسن آن یا این دختر را با چشم اندازه می گیرد و با کامل ترین تفاصیل برای دوستانش روایت می کند.
این نه فقط مربوط به مقطع لیسانس است و نه فوق لیسانس بلکه حتی شامل دوره دکتری هم می شود. استاد دانشگاه گو اینکه با دانشجوی دوره لیسانس تعامل می کند، از او می خواهد آن کتاب را بخواند و بیاید "امتحان بدهد". آخه استاد ارجمند!! به نظرتان به این استاد باید چه گفت و به دانشگاهی که معیار سنجش دانشجوی دکتری را امتحان می گذرد.
بگذریم.

به امید روزگاری خوش
10-01-04 یا همان 13-10-88

۱ نظر:

هروله گفت...

4سال دانشگاه من هم همینطور گذشت... کار می کردم و اگر وقتی می ماند سر کلاس می نشستم! من از کل تحصیل فقط اعتبار نام دانشگاهم را با خودم دارم! و البته یقبن این را که من آدم این رشته نبودم از اول... همین است که کلا به یک جور یاس ناخوشایند درباره درس خواندن رسیده ام که برای ادامه دادن مرددم می کند.