شروع کرد به برنامه ریزی برای گرفتن مطالبات خود از مدیر امور مالی. طی این چند ماه آن قدر از این اتاق به آن اتاق و از آن مسئول به آن مسئول رفته که دیگر ذله شده بود. حالش بهم می خورد از اینهمه کاغذ بازی و سیکل اداری که باید طی می شد تا کارش به انجام رسد.
امروز باید اول بروم سراغ مدیر کل امور مالی و پشتیبانی؛ اگر او گفت به من ربطی ندارد که حتما هم خواهد گفت، می روم پیش معاونش و خفت او را می چسبم. اما اگر نبود چه؟ ایرادی ندارد می روم پیش مسئول یا کارشناس مربوط به کارم و موضوع را برای چندمین بار با او در میان می گذارم.این بار حتما می گویم که یکی از دوستانم می تواند فاکتور به شما بدهد و شما از تنخواه، پول مرا بدهید. دور قبلی باید همین کار را می کردم قطعا به نتیجه می رسم. یکی از همکاران همین کار را کرد و پولش را گرفت.
خب نماز که تمام شد؛ الان باید بروم و خیلی زود خودم را به اداره برسانم.
امروز باید اول بروم سراغ مدیر کل امور مالی و پشتیبانی؛ اگر او گفت به من ربطی ندارد که حتما هم خواهد گفت، می روم پیش معاونش و خفت او را می چسبم. اما اگر نبود چه؟ ایرادی ندارد می روم پیش مسئول یا کارشناس مربوط به کارم و موضوع را برای چندمین بار با او در میان می گذارم.این بار حتما می گویم که یکی از دوستانم می تواند فاکتور به شما بدهد و شما از تنخواه، پول مرا بدهید. دور قبلی باید همین کار را می کردم قطعا به نتیجه می رسم. یکی از همکاران همین کار را کرد و پولش را گرفت.
خب نماز که تمام شد؛ الان باید بروم و خیلی زود خودم را به اداره برسانم.
به امید روزگاری خوش
09-01-10 یا همان 20-11-88
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر