۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

این بار هم

شروع کرد به برنامه ریزی برای گرفتن مطالبات خود از مدیر امور مالی. طی این چند ماه آن قدر از این اتاق به آن اتاق و از آن مسئول به آن مسئول رفته که دیگر ذله شده بود. حالش بهم می خورد از اینهمه کاغذ بازی و سیکل اداری که باید طی می شد تا کارش به انجام رسد.
امروز باید اول بروم سراغ مدیر کل امور مالی و پشتیبانی؛ اگر او گفت به من ربطی ندارد که حتما هم خواهد گفت، می روم پیش معاونش و خفت او را می چسبم. اما اگر نبود چه؟ ایرادی ندارد می روم پیش مسئول یا کارشناس مربوط به کارم و موضوع را برای چندمین بار با او در میان می گذارم.این بار حتما می گویم که یکی از دوستانم می تواند فاکتور به شما بدهد و شما از تنخواه، پول مرا بدهید. دور قبلی باید همین کار را می کردم قطعا به نتیجه می رسم. یکی از همکاران همین کار را کرد و پولش را گرفت.
خب نماز که تمام شد؛ الان باید بروم و خیلی زود خودم را به اداره برسانم.

به امید روزگاری خوش
09-01-10 یا همان 20-11-88

هیچ نظری موجود نیست: