در روزهای گذشته دوستی این متن را به عنوان لطیفه نقل کرده بود :
کلینیک تخصصی امامزاده های عرب :
سید عباس : اعصاب و روان
ابو ترکیه : ارتوپدی دارای برد تخصصی
سید ناصر : زنان و زایمان
سید فرج : گوش و حلق و بینی
سید شندی : اطفال
سید عبد : دامپزشک
دراین بین، برخی از دوستان، پیوست هایی هم به این لطیفه افزوده بودند و هر کدام با معرفی سیدی دیگر، تخصصی دیگر معرفی کرده بودند.
پانوشت هایی که در پی این لطیفه آورده شده بود نیز جالب بود؛ و هر کدام از منظری به سراغ این لطیفه رفته بودند. بنده هم به نوبه خود، اینگونه توسل جستن ها را "سنت" توصیف کرده بودم که باید به احترام آن تمام قد ایستاد و به درست یا غلط آن کاری نداشت. دوستی در پاسخ گفته بودند که اینها در چارچوب سنت نمی گنجند و سنت تعریف مشخص و مستدلی دارد.
با این حال، بنده همچنان معتقدم که اینها به سنت تعلق دارند و در همین چارچوب نیز می گنجند. اگر این تعریف را بپذیریم که هر آنچه به گذشته تعلق داشته باشد، سنت نام دارد، به راحتی می توان آنها را در حوزه سنت پذیرفت. اما سئوال اینجاست که اگر اینها سنت اند، در کدام بخش از طبقه بندی سنت جای می گیرند. به نظر می رسد که سنت قابل تقسیم به دو بخش است: سنت وجدانی (احساسی و خرد گریز) و سنت عقلی (عقلی و خردپذیر). نمونه ای که این دو بخش سنت را در برمی گیرد قرآن کریم است که بخش هایی از آن با سنت خردگریز (ثم استوی علی العرش، و ...) و بخش هایی دیگر با سنت خردپذیر (تمام رویدادهای تاریخی) مطابقت دارد. می توان بخش نخست را مربوط به دوران اساطیر ذهن بشری دانست که در آن مسائل ماورایی مطرح بوده و انسان برخوردی متافیزیکی با جهان پیرامون خود داشته است. در آن روزگار عقل چندان جایگاهی نداشته و همه چیز از دریچه آفریده های ماورایی و فراانسانی نگریسته و تحلیل می شد. عصر اساطیر در تمدن های بشری و حضور رب النوع ها، الهه ها، خدایان همگی مربوط به این بخش است. انسان برای تحقق خواسته ها و آرمان های خویش به این خدایان متوسل می شده است و برآورده شدن آنها را منوط به موافقت آن خدایان می دانسته است و از این رو، برای جلب رضایت این خدایان و الهه ها، از خود نوع بشری تا حیوانات را قربانی می کرده است.
بعدها این رب النوع ها و خدایان از آسمان به زمین می آیند و خدا/انسان می شوند؛ هر چه جلوتر می رویم انسان وارگی این خدایان بیشتر می شود و طبیعتا برای انسان دست یافتنی تر می شوند (روزگار انتقال از اسطوره به حماسه) تا اینکه انسان بر آنها غلبه می کند. غلبه انسان بر این خدایان به معنای غلبه خرد بر احساس و پیروزی اندیشه بر مسائل متافیزیکی است.
برای نمونه، شاهنامه متعلق به روزگار حماسه است نه اسطوره چرا که برخلاف گیل گمش، خدایان حضوری پررنگ ندارند و جز در یک مورد(حضور سروش در داستان کاوه و ضحاک) بیشتر خدایان، نمودی انسانی دارند و بسیاری از خدایان به صورت برخی از شخصیت های نیک یا بد شاهنامه ظاهر می شوند. در مراحل بعدتر، شاهنامه جنبه ای تاریخی به خود می گیرد و از آن خدا/انسان ها نیز دیگر خبری نیست.
انسان هر چه پیش تر می آید، خرقه اسطوره از تن به درمی کند و بر مرکب عقل سوار می شود، (آغاز تاریخ) فلسفه در این روزگار شکوفا می شود و از این رو، هر چه در جهان است کوشیده می شود تا با محک عقل سنجیده و ارزیابی شود و باز از همین روست که هر آنچه جز عقل است ناپذیرفتنی می نماید. طبعا ما امروز در این عصر می زییم و با سنجه عقل و اندیشه و خرد به سراغ پدیده های هستی می رویم.
به همین علت، چنین مسائلی برای ما غیر قابل قبول و خرافات به نظر می رسد. می توان این سادات را متعلق به دوران گذار از عصر متافیزیکی به خرد و روزگار انسانوارگی خدایان دانست. زمانی که خدایان ملموس می شوند و در جامه شخصیت های برجسته جامعه تجلی می کنند. حال از آنجا که سادات اشراف عرب بوده اند و جایگاهی والا و مقدس (تابو) در میان جامعه عربی سنتی داشته است و شکستن این تابوها تحریم شده بوده است، خدایان مناسب ترین مکان را در این سادات می یابند و انسان های روزگار انسانوارگی خدایان، خدایان خود را در سادات متجلی می بینند و بدانها توسل می جویند.
بدین ترتیب، توسل به این سادات هم تعلق به سنت دارد و هم اینکه می باید به دور از سنجه عقل به تحلیل گذاشته شوند. چرا که خرد در این دایره راهی ندارد و مرکبی چوبین خواهد بود که راه به جایی نخواهد برد. علاوه بر اینکه، این توسل جستن به سادات، نشان از گذشته بسیار دور در فراخنای تاریخ عرب دارد و نشان می دهد که ملت عرب تمدنی چند هزار ساله و در پیوند با اساطیر داشته که نمودهایی از آن، همین توسل جستن هاست.
کلینیک تخصصی امامزاده های عرب :
سید عباس : اعصاب و روان
ابو ترکیه : ارتوپدی دارای برد تخصصی
سید ناصر : زنان و زایمان
سید فرج : گوش و حلق و بینی
سید شندی : اطفال
سید عبد : دامپزشک
دراین بین، برخی از دوستان، پیوست هایی هم به این لطیفه افزوده بودند و هر کدام با معرفی سیدی دیگر، تخصصی دیگر معرفی کرده بودند.
پانوشت هایی که در پی این لطیفه آورده شده بود نیز جالب بود؛ و هر کدام از منظری به سراغ این لطیفه رفته بودند. بنده هم به نوبه خود، اینگونه توسل جستن ها را "سنت" توصیف کرده بودم که باید به احترام آن تمام قد ایستاد و به درست یا غلط آن کاری نداشت. دوستی در پاسخ گفته بودند که اینها در چارچوب سنت نمی گنجند و سنت تعریف مشخص و مستدلی دارد.
با این حال، بنده همچنان معتقدم که اینها به سنت تعلق دارند و در همین چارچوب نیز می گنجند. اگر این تعریف را بپذیریم که هر آنچه به گذشته تعلق داشته باشد، سنت نام دارد، به راحتی می توان آنها را در حوزه سنت پذیرفت. اما سئوال اینجاست که اگر اینها سنت اند، در کدام بخش از طبقه بندی سنت جای می گیرند. به نظر می رسد که سنت قابل تقسیم به دو بخش است: سنت وجدانی (احساسی و خرد گریز) و سنت عقلی (عقلی و خردپذیر). نمونه ای که این دو بخش سنت را در برمی گیرد قرآن کریم است که بخش هایی از آن با سنت خردگریز (ثم استوی علی العرش، و ...) و بخش هایی دیگر با سنت خردپذیر (تمام رویدادهای تاریخی) مطابقت دارد. می توان بخش نخست را مربوط به دوران اساطیر ذهن بشری دانست که در آن مسائل ماورایی مطرح بوده و انسان برخوردی متافیزیکی با جهان پیرامون خود داشته است. در آن روزگار عقل چندان جایگاهی نداشته و همه چیز از دریچه آفریده های ماورایی و فراانسانی نگریسته و تحلیل می شد. عصر اساطیر در تمدن های بشری و حضور رب النوع ها، الهه ها، خدایان همگی مربوط به این بخش است. انسان برای تحقق خواسته ها و آرمان های خویش به این خدایان متوسل می شده است و برآورده شدن آنها را منوط به موافقت آن خدایان می دانسته است و از این رو، برای جلب رضایت این خدایان و الهه ها، از خود نوع بشری تا حیوانات را قربانی می کرده است.
بعدها این رب النوع ها و خدایان از آسمان به زمین می آیند و خدا/انسان می شوند؛ هر چه جلوتر می رویم انسان وارگی این خدایان بیشتر می شود و طبیعتا برای انسان دست یافتنی تر می شوند (روزگار انتقال از اسطوره به حماسه) تا اینکه انسان بر آنها غلبه می کند. غلبه انسان بر این خدایان به معنای غلبه خرد بر احساس و پیروزی اندیشه بر مسائل متافیزیکی است.
برای نمونه، شاهنامه متعلق به روزگار حماسه است نه اسطوره چرا که برخلاف گیل گمش، خدایان حضوری پررنگ ندارند و جز در یک مورد(حضور سروش در داستان کاوه و ضحاک) بیشتر خدایان، نمودی انسانی دارند و بسیاری از خدایان به صورت برخی از شخصیت های نیک یا بد شاهنامه ظاهر می شوند. در مراحل بعدتر، شاهنامه جنبه ای تاریخی به خود می گیرد و از آن خدا/انسان ها نیز دیگر خبری نیست.
انسان هر چه پیش تر می آید، خرقه اسطوره از تن به درمی کند و بر مرکب عقل سوار می شود، (آغاز تاریخ) فلسفه در این روزگار شکوفا می شود و از این رو، هر چه در جهان است کوشیده می شود تا با محک عقل سنجیده و ارزیابی شود و باز از همین روست که هر آنچه جز عقل است ناپذیرفتنی می نماید. طبعا ما امروز در این عصر می زییم و با سنجه عقل و اندیشه و خرد به سراغ پدیده های هستی می رویم.
به همین علت، چنین مسائلی برای ما غیر قابل قبول و خرافات به نظر می رسد. می توان این سادات را متعلق به دوران گذار از عصر متافیزیکی به خرد و روزگار انسانوارگی خدایان دانست. زمانی که خدایان ملموس می شوند و در جامه شخصیت های برجسته جامعه تجلی می کنند. حال از آنجا که سادات اشراف عرب بوده اند و جایگاهی والا و مقدس (تابو) در میان جامعه عربی سنتی داشته است و شکستن این تابوها تحریم شده بوده است، خدایان مناسب ترین مکان را در این سادات می یابند و انسان های روزگار انسانوارگی خدایان، خدایان خود را در سادات متجلی می بینند و بدانها توسل می جویند.
بدین ترتیب، توسل به این سادات هم تعلق به سنت دارد و هم اینکه می باید به دور از سنجه عقل به تحلیل گذاشته شوند. چرا که خرد در این دایره راهی ندارد و مرکبی چوبین خواهد بود که راه به جایی نخواهد برد. علاوه بر اینکه، این توسل جستن به سادات، نشان از گذشته بسیار دور در فراخنای تاریخ عرب دارد و نشان می دهد که ملت عرب تمدنی چند هزار ساله و در پیوند با اساطیر داشته که نمودهایی از آن، همین توسل جستن هاست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر