دهه دوم قرن بیست و یکم با رویدادی مهم آغاز شد: قتل بن لادن. فارغ از اینکه آیا او دست پرورده آمریکا بوده یا نبود، اما او و هوادارانش قرائتی متفاوت از دین داشتند و دین را به گونه ای تفسیر می کردند که برآیند آن در گوشه و کنار دنیا هر از گاهی نمود می یافت.اعتراض به حضور بیگانه در سرزمین مادری و احساس به تاراج رفتن دارایی های مردم یکی از استدلال های بن لادن و همفکرانش در رفتارهای تند و رادیکالی بود. انفجارهای مکرر از سوی همفکران و هم قطارانش (اصولگرایی اسلامی) و واکنش های مکرر و البته مشابه از سوی مخالفانش (اندیشه لیبرال غربی) وجه ممیزه دهه نخست قرن بیست و یکم بود. ( این تقسیم بندی از بنده نیست و ساخته دیگران است)
رویداد مهم دیگری که همزمان با قتل بن لادن باز در دهه دوم قرن بیست و یکم و باز در منطقه خاورمیانه روی داد، انقلاب های عربی بود که برکنار از هرگونه رفتار خشونت بار و غیر دمکراتیک و مسلحانه، نظام های موسوم به دیکتاتوری را برانداختند. (شرایط لیبی در این میان متفاوت است و شکافتن آن نیاز به مجالی دیگر دارد)
نقطه اشتراک بن لادن و انقلابیون مسلمان بودن آنهاست که در عین حال نقطه افتراق آنها نیز هست. در حالی که بن لادن متهم به اسلامگرایی رادیکال است، انقلابیون اندیشه و نگاهی متفاوت به اسلام و دین دارند و آن را ابزاری برای اعتراضات خود قرار ندادند و می توان گفت خوانشی مترقیانه از دین دارند.
این مسئله گویای آن است که نسل قرائت های رادیکالی از دین با مرگ بن لادن رو به زوال می گذارد و قرائت های تسامحی و مترقیانه از آن با بالا گرفتن حضور جوانان تحصیلکرده دانشگاهی در گستره سیاسی جوامع عربی در حال تقویت شدن است.
اما در آن سوی دنیای شرق، یعنی در جهان غرب می توان رویداد مهم دیگری را نیز به عنوان رویداد دهه دوم قرن بیست و یکم معرفی کرد : کشتار حدود 100 نفر در یک روز در نروژ به دست یک راستگرای افراطی.
او انگیزه این کشتار را واکنش به حضور مسلمانان در سرزمین مادری و مقابله با تنوع فرهنگی در اروپا معرفی کرده است. او با هرگونه حضور غیربومی و غیر آریایی (نازی) در سرزمین خویش مخالف است و آن را تهدیدی برای اروپا می داند. او یک مسیحی اصولگرا و راستگرای افراطی است. آندره برینگ بریفیک در جستاری در تویتر آورده بود :"یک فرد مومن قدرتی بیش از یکصد هزار فرد مصلحت جو دارد." پیش از او، رفتارهای اصولگرایانه مسیحی در اروپا دیده می شد و همچنان هم ادامه دارد. دیروز استفاده از روبنده برای زنان در بلژیک ممنوع شد. ساخت گلدسته برای مساجد در سوییس ممنوع شد. فرانسه استفاده از روبنده برای اماکن دولتی را ممنوع اعلام کرد.
چنانکه می بینیم نقطه اشتراک بن لادن و افرادی نظیر آندره برینگ بریفیک قرائت رادیکالی از دین و اعتراض به حضور دیگری است. اگر آن "دیگری" مسیحی به سرزمین اسلام با هدف غارت و به تاراج بردن دارایی های مسلمانان آمده، آن "دیگری" مسلمان در سرزمین مسیحی (از نگاه آندره) به قصد سوء استفاده از خدمات و نعماتی آمده که دولت برای شهروندان خویش فراهم آورده است. همان نگاه دیندار# مصلحت جو هم در اندیشه اصولگرایان مسلمان هست هم در تفکر اصولگرایان مسیحی.
با تکیه بر این تفاصیل، (شاید اندکی زود باشد اما ) آیا نمی توان گفت که روزگار رادیکالیسم اسلامی رو به پایان دارد و دوره رادیکالیسم مسیحی آغازیدن گرفته است؟ آیا قرن بیست و یکم قرن افراط گرایی مسیحی و قرن قرائت ها و تأویل های افراطی از دین و "دیگری" است؟ آیا تعدد فرهنگی که اروپا خود را منادی آن می داند، رو به زوال گذارده است؟ واکنش اسلام میانه رو که اکنون در جوامع عربی (مسلمان) در حال ظهور و شکل گیری است چه خواهد بود؟ آیا آن "دیگری" (مسیحی) که از قرن نوزدهم وارد سرزمین مسلمانان شد و سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن را در پیش گرفت و از استبداد حاکمان مسلمان در این میان بهره برد(نگرش اصولگرایی اسلامی)، باعث نشده است تا مسلمانان گریزان از سرزمین جنگ و ناآرامی از سر ناچاری و نه با انگیزه تاراج و قدرت، به سوی غرب امن و آرام بگریزند و اکنون واکنش مسیحیان افراطی را شاهد باشند؟ آیا غرب آنچه را در سرزمین دیگری کاشته است، در سرزمین خود درو خواهد کرد؟
رویداد مهم دیگری که همزمان با قتل بن لادن باز در دهه دوم قرن بیست و یکم و باز در منطقه خاورمیانه روی داد، انقلاب های عربی بود که برکنار از هرگونه رفتار خشونت بار و غیر دمکراتیک و مسلحانه، نظام های موسوم به دیکتاتوری را برانداختند. (شرایط لیبی در این میان متفاوت است و شکافتن آن نیاز به مجالی دیگر دارد)
نقطه اشتراک بن لادن و انقلابیون مسلمان بودن آنهاست که در عین حال نقطه افتراق آنها نیز هست. در حالی که بن لادن متهم به اسلامگرایی رادیکال است، انقلابیون اندیشه و نگاهی متفاوت به اسلام و دین دارند و آن را ابزاری برای اعتراضات خود قرار ندادند و می توان گفت خوانشی مترقیانه از دین دارند.
این مسئله گویای آن است که نسل قرائت های رادیکالی از دین با مرگ بن لادن رو به زوال می گذارد و قرائت های تسامحی و مترقیانه از آن با بالا گرفتن حضور جوانان تحصیلکرده دانشگاهی در گستره سیاسی جوامع عربی در حال تقویت شدن است.
اما در آن سوی دنیای شرق، یعنی در جهان غرب می توان رویداد مهم دیگری را نیز به عنوان رویداد دهه دوم قرن بیست و یکم معرفی کرد : کشتار حدود 100 نفر در یک روز در نروژ به دست یک راستگرای افراطی.
او انگیزه این کشتار را واکنش به حضور مسلمانان در سرزمین مادری و مقابله با تنوع فرهنگی در اروپا معرفی کرده است. او با هرگونه حضور غیربومی و غیر آریایی (نازی) در سرزمین خویش مخالف است و آن را تهدیدی برای اروپا می داند. او یک مسیحی اصولگرا و راستگرای افراطی است. آندره برینگ بریفیک در جستاری در تویتر آورده بود :"یک فرد مومن قدرتی بیش از یکصد هزار فرد مصلحت جو دارد." پیش از او، رفتارهای اصولگرایانه مسیحی در اروپا دیده می شد و همچنان هم ادامه دارد. دیروز استفاده از روبنده برای زنان در بلژیک ممنوع شد. ساخت گلدسته برای مساجد در سوییس ممنوع شد. فرانسه استفاده از روبنده برای اماکن دولتی را ممنوع اعلام کرد.
چنانکه می بینیم نقطه اشتراک بن لادن و افرادی نظیر آندره برینگ بریفیک قرائت رادیکالی از دین و اعتراض به حضور دیگری است. اگر آن "دیگری" مسیحی به سرزمین اسلام با هدف غارت و به تاراج بردن دارایی های مسلمانان آمده، آن "دیگری" مسلمان در سرزمین مسیحی (از نگاه آندره) به قصد سوء استفاده از خدمات و نعماتی آمده که دولت برای شهروندان خویش فراهم آورده است. همان نگاه دیندار# مصلحت جو هم در اندیشه اصولگرایان مسلمان هست هم در تفکر اصولگرایان مسیحی.
با تکیه بر این تفاصیل، (شاید اندکی زود باشد اما ) آیا نمی توان گفت که روزگار رادیکالیسم اسلامی رو به پایان دارد و دوره رادیکالیسم مسیحی آغازیدن گرفته است؟ آیا قرن بیست و یکم قرن افراط گرایی مسیحی و قرن قرائت ها و تأویل های افراطی از دین و "دیگری" است؟ آیا تعدد فرهنگی که اروپا خود را منادی آن می داند، رو به زوال گذارده است؟ واکنش اسلام میانه رو که اکنون در جوامع عربی (مسلمان) در حال ظهور و شکل گیری است چه خواهد بود؟ آیا آن "دیگری" (مسیحی) که از قرن نوزدهم وارد سرزمین مسلمانان شد و سیاست تفرقه بینداز و حکومت کن را در پیش گرفت و از استبداد حاکمان مسلمان در این میان بهره برد(نگرش اصولگرایی اسلامی)، باعث نشده است تا مسلمانان گریزان از سرزمین جنگ و ناآرامی از سر ناچاری و نه با انگیزه تاراج و قدرت، به سوی غرب امن و آرام بگریزند و اکنون واکنش مسیحیان افراطی را شاهد باشند؟ آیا غرب آنچه را در سرزمین دیگری کاشته است، در سرزمین خود درو خواهد کرد؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر