۱۳۹۰ مهر ۳۰, شنبه

متأسفم؛ ما دیکتاتورانی بیش نیستیم

فارغ از اینکه قذافی در روزگار حکومت خویش چه بیدادها کرد، پرسشی که پس از قتل وی باید در جامعه امروز و متمدن انسانی به قوت مطرح شود، شیوه قتل اوست. آیا قذافی باید چنین کشته می شد؟ قتل پرابهام قذافی بیانگر چیست؟ و آیا جوامع امروز انسانی بدان مرحله نرسیده اند که چنین قتل هایی را برنتابند؟


قذافی براساس آنچه در رسانه های خبری منعکس شد، در حکومت 42 ساله خویش، افراد زیادی را یا کشته یا تبعید کرده و .... قذافی دیوانه بود. قذافی فرد توهم زده بود و قذافی ... قذافی با تمام این اوصاف، یک آدمیزاد بود و به دست افرادی کشته شد که به ادعای خویش، جویای آزادی و برقراری دولتی دمکراتیک هستند.


واقعا ما از دمکراسی چه می دانیم؟ آیا برآمدن افراد از صندوق های رای به معنای دمکراسی است؟ آیا جامعه انسانی با تمام این پیشرفت ها، هنوز در همان مرحله توحش به سر می برد و آیا تمام ادعاهای آزادیخواهی و دمکراسی خواهی و .... صرفا ادعاهایی پوچ و بی معنی نیست؟ درست است افرادی که او را به قتل رساندند، هنوز به جرگه ملت های پیشرفته و طرفدار حقوق بشر نرسیده اند، اما آیا برخورد اینچنینی با فرد اسیر در دین اسلام توصیه شده است؟ آیا صرفا این توجیه که قذافی در روزگار خویش ستم و دیکتاتوری در پیش گرفته بود، می تواند قتل اینچنینی را توجیه کند؟ عرضه داشتن جسد بی جان وی در یک بازار گوشت بر مردم و صف کشیدن یک ملت برای دیدن جسد یک فرد مرده، چه معنایی می تواند داشته باشد؟


مهم تر اینکه چرا اینهمه روایت های ضد و نقیض در میان رهبران شورای انتقالی درباره شیوه قتل قذافی وجود دارد؟ آیا آنان پیش از این، حکم قتل وی را صادر کرده بودند؟ آیا بازداشت قذافی و محاکمه او می توانست آبروی بسیاری از رهبران شورای انتقالی را که زمانی در زیر ردای قذافی عمل می کردند، ببرد؟ آیا ملت های رادیکال اینچنینی می توانند طعم دمکراسی را بچشند و اصولا چنین ملت هایی تاب تحمل "دیگری" را دارند؟ زمانی که افرادی قذافی را در بدترین شرایط اسیر می کنند و او را در آن حالت نیز برنمی تابند، چگونه می توانند دیگری را با تمام اندیشه های متفاوتش برتابند؟


قذافی قاتل بود، دیکتاتور بود، اما آیا واکنش مشابه به کنش هایش، به معنای دیکتاتوری نیست؟ آیا حذف اینچنینی وی به معنای دیکتاتوری نیست؟ آیا واقعا ما انسان های مدرن امروزی افرادی انتقامجو بیش نیستیم که صرفا ژست تسامح و تساهل می گیریم؛ گیریم که سزای قذافی مرگ بود، آیا اگر اندکی صبر پیشه می کردیم و بر هویت انتقامجویانه خویش سرپوش می گذاشتیم و با ابزار محاکمه او را به کام مرگ می فرستادیم، بهتر نبود؟


صرف نظر از ملت لیبی که دچار فقر فرهنگی و آگاهی است، ملت هایی که خود را مدعی دمکراسی و پیشرفت فکری می دانند و ما از همین دسته ایم، چرا باید مانند ملت لیبی بیندیشند و چرا باید به مرگ اینچنینی قذافی خشنود شوند؟ آیا حقوق بشر تنها زمانی باید رعایت شود که به نفع ماست؟ آیا "دیگری" با تمام تفاوت های فکری اش، نباید از حقوق اولیه بشری بهره مند باشد؟ چرا تصور می کنیم که قذافی باید اینگونه کشته می شد؟ وطن پرستی قذافی و پای بندی به وطنش تا دقیقه آخر در کدام طبقه از طبقه بندی هایمان باید قرار بگیرد؟


در برخورد با قذافی و همتایانش و در چنین لحظاتی است که ما خود را افشا می کنیم و پرده از هویت خویش برمی داریم. تنها در لحظاتی مشابه لحظه اسارت قذافی و کشتن وی است که واکنش مان هویت نهفته ما را برملا می کند و به دیگران معرفی می کند.


علاوه بر تمام اینها، آیا حذف قذافی و حتی مبارک و بن علی و خیلی از رهبران دیکتاتور خاورمیانه و دیگر مناطق دنیا، به معنای پایان یک اندیشه و تفکر است؟ آیا اینکه حذف تفکر را منوط به حذف شخص می کنیم، بدان معنا نیست که ما هنوز بیش از آنکه به اندیشه بها بدهیم، به شخص بها می دهیم و آیا این نشان از آن ندارد که روحیه دیکتاتوری در اعماق وجودمان رسوخ کرده است و اساسا آیا هر کدام از ما در درون خویش قذافی هایی نداریم که در شرایط خاص خود را برملا می کنیم و پرده از دیکتاتوری خویش برمی داریم؟ متاسفم؛ ما دیکتاتورانی بیش نیستیم.

۱ نظر:

ناشناس گفت...

ای ول ..دست مریزاد